در طول تاریخ برجستهترین، قدرتمندترین و
مهمترین انسانها و دولتها کسانی بوده اند که در پی رازها رفته اند. آنها وقتی آن
جوهر یا راز را درک نمودند روی صحنه آمدند. ما منحیث افراد و یا منحیث یک امت باید
این را پاسخ دهیم یا دریابیم که راز علم چیست؟ راز دین چیست؟ راز سیاست چیست؟ لُب
رهبری چیست؟ جوهر هنر چیست؟ جوهر اقتصاد چیست؟ راز قدرت چیست؟ راز صنعت چیست؟ ...
راز زندگی چیست؟
پاسخ این سوالات ساده نیست خصوصاً برای کسانی که
باورمند این اند که در جهان جز رنگ سیاه و سفید دیگر رنگها وجود ندارد. مطلقگرایان
از واقعیتها فرار می کنند و پیچیدگیهای دنیا را بسیار ساده جواب میدهند و با
همان پاسخ ساده جامعه را قناعت داده و آرام می سازند. یا دربست رد میکنند و یا
دربست میپذیرند. اینکه هر آنچه از آدرس کفار صادر شود بد است و هر آنچه از آدرس
مسلمانان باشد خوب است این یک ادعای بسیار بزرگ میباشد که تا حالی هیچ کسی
نتوانسته آنرا ثابت کند. کسانی که در این دو صد سال اخیر داعیه اسلام سیاسی و
حکومت اسلامی داشته اند بسیار حرفهای بزرگی زدند گویی که آنها راز همه چیز را میدانند
و غرب چون کافر است هیچ چیزی را درک نکرده است. اسلام گرایانی که به قدرت رسیدند
نتوانستند برتری خود را و نادانی کفار را ثابت سازند چون با ذهن سیاه و سفید و
مطلقگرا نمی شود جهان رنگارنگ را درک کرد.
پروتاگوراس از نخستین کسانی بود که حقیقت مطلق
را رد میکرد چون او بشکل افراطی آن نسبیگرا بود. او درست نمیگفت اما وقتی سقراط
میخواهد عقیدهی او را رد کند میگوید: البته مردی چنان دانشمند سخن یاوه نمیگوید. پس بیا به دنبال او برویم و
منظورش را دریابیم.
ای برادران/خواهران مسلمان! درست است که جهان
غرب دارای عقیده کفری است، درست است سکولاریم و ارزش های لیبرال مبتنی بر عقیده
غیر اسلامی است اما غرب چگونه توانسته که بر جهان مسلط شود؟ پیشرفت 50 سال اخیر با
تمام دستاوردهای تاریخ بشر قابل مقایسه نیست. تولیدات جهان در سال 1500 حدود 250
میلیارد دالر بود اما امروز در حاکمیت غرب تولیدات جهان به 60 تریلیون دالر میرسد،
ما در طول تاریخ مثال نداریم که بر تمام جهان یک قدرت حکومت کند (تک قطبی)، ما از
طول تاریخ بشر مثال نداریم که یک فکر و یک عقیده بر تمام کره خاکی حاکم شود اما
امروز سکولریزم یک عقیده جهانی است و نظم تمام جهان مبتنی بر دولتملت میباشد. آیا
میشود از این امر ساده گذشت و در توهمات خود هم دنیا را از دست داد و هم دین را.
غرب به چه رازی دست یافته که ما نتوانستیم پیببریم؟ آیا این ریشه در عقیده سکولار
و ارزش های لیبرال دارد یا که راز این همه قدرت و صنعت چیزی دیگری است که از ما
پنهان می کنند؟
ما در یک جهانی زندگی می کنیم که بسیار کمی از
واقعیت ها است که مطلق و جازم می باشد و اسلام آنرا عقیده می داند. یعنی اینکه
سکولاریزم یک عقیده کفری است و اسلام حق می باشد این یک امر مطلق می باشد اما در
جزئیات زندگی بسیار موارد است که ظنی و نسبی است که نمی شود در آن مطلق گرایی کرد.
ما تجربه این را داریم؛ وقتی اسلام گرایان به قدرت رسیدند نتوانستند واقعیت اسلام
و واقعیت انسان ها را درک کنند که زندگی و سیاست به اساس ذهنیت سیاه و سفید پیش
نمی رود یا سقوط کردند و یا آهسته آهسته با عقاید کفری سازش نمودند و نامش را مصلحت
گذاشتند. از سوی دیگر چنین حالت باعث این شد که در میان مسلمانان یک قشر به سوی
سیکولریزم برود چون آنها هم با مرض مطلقگرایی که داشتند فکر میکردند اسلامی که
آنها میشناسند همان اسلام حقیقی است که از واقعیتها به دور بوده و بیشتر در
ایدیالها و تاریخ و تخیلات مصروف است. یعنی بغیر از آن تعبیر دیگر و درستتری از
اسلام وجود ندارد پس باید به گزینه دوم رجوع کنند و آن سکولریزم است.
پس ما مسلمانان را از دو خطر هشدار می دهیم، یکی
آن نسبیگرایانی که اصلاً در جستجوی حق نیستند و فکر میکنند که اصلا حق وجود
ندارد و اگر دارد ما عاجز از درک آن استیم، و دوم خطر مطلقگراییهای که ما را از
علم و تمدن دیگران محروم میساز و خطرناکتر از آن اینکه مردم به سکولاریزم بیشتر
متمایل می شوند، چون در جهان امروز مسلمانان در میان دو انتخاب قرار گرفته اند: یا
تعبیر غیر واقعی از اسلام را بپذیرند و یا سکولار شوند، آنها اصلاً به گزینهی سوم
نمیاندیشند. این به دلیلیست که از شکست گروههای اسلامی برخیها به این نتیجه
رسیدهاند که اسلام از رهبری انسانها در قرن 21 عاجز است. با تاسف، این مطلقگرایی
است که ما را از رسیدگی به امور دنیا عاجز ساخته اما باز هم در خیال خام این استیم
که ما بهترین امت می باشیم. در حالیکه در میدان عمل چنین چیزی دیده نمیشود که ما
بهترین امت باشیم! ما بهترین امت زمانی استیم که دارای قدرت، عزت بوده و توانایی
رقابت با جهان را در هر عرصه داشته باشیم چون الله متعال می گوید: شما بهترین امت
استید که من شما را برای رهبری بشریت انتخاب نموده ام. ما بهترین امت زمانی می
شویم که راز این را دریابیم که با فرهنگ، نظام و عقاید جهان غرب تعامل کنیم و یا
با تمدن، علم و صنعتش؟ عدم درک این باریکی بسیاریها را به دو سوی افراط و تفریط
کشانده است: یا که فرهنگ و تمدن غرب را یکجا پذیرفتهاند و یا که هردو را رد کرده
اند.
پس این نوشته هم یک راز دارد که راز آن همان خط
باریک میان امر دین و امر دنیا، میان فرهنگ و تمدن است که اگر این خط درست درک
نشود یک فرد/دولت یا سکولار میشود، نظم دولتملت را می پذیرد، وابسته به قدرت های
دیگر می شود، به تدرج باورمند می گردد، با فرهنگها تعامل میکند و یا مطلق گرا،
متعصب، احساساتی، مستبد و تکفیری میشود.