عصر رقابت قدرت‌های بزرگ؛ جایگاه افغانستان کجاست؟
03/28/2022 | احمد طیب احمدی

Print


جهان به سرعت در حال تحول و تغییر است. تنها در 100 سال پسین بزرگترین حوادث همچون؛ جنگ جهانی اول، سقوط خلافت عثمانی، جنگ جهانی دوم، دو قطبی شدن دنیا، جنگ سرد، تک قطبی شدن دنیا، تهدید به اصطلاح "تروریزم و بنیادگرایی" اتفاق افتاد و حالا هم جهان در حال تبدیل شدن به دنیای چند قطبی و رقابت میان قدرت‌های بزرگ است.
این تحولات جهانی است که جایگاه دولت‌ها را مشخص می‌کند؛ چنان‌چه دولتی، از اوج قدرت به قعر ذلت نزول می‌یابد، کشوری از قعر فقر و بیچاره‌گی به صدر سرمایه‌داری و اقتصاد صعود می‌نماید، و سرزمینی از مرکز توجه به باد انزوا و فراموشی سپرده می‌شود.
سیاست جهانی و استراتژی قدرت‌های بزرگ مبنی بر تحولات و تغییرات و یا برای تحول و تغییر ترسیم و تطبیق می‌گردد و سیاست و استراتژی‌های دولت‌های ضعیف و به اصطلاح جهان سومی، با تاثیرپذیری از قدرت‌های بزرگ و در محور منافع آن‌ها تعین و تبین می‌گردد.
معمولا اکثر کشورها ضعیف و دولت‌مردان شان، متوجه تحولات جهانی نمی‌شوند که در شرف اتفاق افتادن است، جو و فضای سیاست جهانی را نمی‌توانند درست و واقع‌بینانه درک کنند. از تکتیک‌های بازیگران بین‌المللی سَر در نمی‌آورند، در بسیار موارد حوادث و رُخ‌دادها را امر طبیعی و پدیده‌ی کشورهای متعلق به آن می‌دانند. به همین لحاظ است که زود فریب می‌خورند و آله دست این و آن قرار می‌گیرند.
در واقع، نقش و جایگاه دولت‌ها و کشورها ارتباط مستقیم به درایت سیاسی سیاست‌مداران و فهم سیاسی مردم آن از بازی‌های سیاسی، موقف و سیاست‌های قدرت‌های بین المللی دارد. تعقیب اوضاع جاری جهانی و تحلیل جو و فضای سیاسی، اقتصادی، نظامی و مورد توجه قرار گرفتن جغرافیا، کمک می‌کند که دولت‌ها جایگاه شان را از نو تعریف، نقش و سهم شان را در سیاست جهان مشخص کنند.
بازیگران بین‌المللی، برای اِعمال سیاست و برآورده ساختن منافع شان اقدام به راه اندازی تکتیک‌ها، دسایس و توطئه می‌کنند. گاهی میان اهداف و استراتژی و تکتیک و دسایس چنان مشابهت‌ها می‌باشد که منجر به سردرگمی بسیاری دولت‌ها و مردم می‌شود. افکار عمومی اغوا شده خوشبینی‌ها و ترس و نا امیدی‌ها را به بار می‌آورد.
بازیگران اصلی جهانی در 100 سال اخیر اروپا، انگلیس، امریکا، روسیه و چین است. سایر کشورها در دست این قدرت‌ها تقسیم شده‌اند. کشورهای ضعیف دیدگاه، جهان‌بینی و آینده‌نگری منحصر به خود را ندارند. نه درایت سیاسی دارند و نه استراتژی و سیاست خارجی مستقل.
قدرت‌های بین‌المللی هرازگاهی در عرصه‌های مختلف با هم به رقابت می‌پردازند؛ میدان بازی و قوانین بازی جدید وضع می‌نمایند. گاهی یک قدرت با قدرت دیگر برای بیرون کشیدن مستعمره‌ی یک قدرت رقابت می‌کند، گاهی رقابت قدرت‌ها در عرصه‌ی اقتصادی است، رقابت تسلیحاتی و پیشرفت‌های نظامی در مقطع زمانی، موضوع رقابت قدرت‌ها قرار می‌گیرد و گاهی هم تضعیف یک قدرت مقصد قدرت دیگر می‌باشد.
چگونگی بازی‌های بین‌المللی و سیاست جهانی سبب می‌شود که دولت‌های دیگر اهمیت پیدا کنند یا اهمیت خود را از دست بدهند. اگر بازی بین‌المللی اقتصادی باشد، یک سرزمین به دلیل داشتن یک تنگه مهم یا منابع زیر زمینی با ارزش، اهمیت پیدا می‌کند. کشوری هم در مقطع به دلیل بازدارنگی نفوس کشور دیگر یا به دلیل نزدیکی و هم مرز بودن با یک قدرت دیگر، مهم می‌شود و یا دولتی برای استقرار نیروی نظامی، سپردفاعی یا آزمایش تسلیحاتی و استفاده‌های دیگر اهمیت می‌یابد و مرکز توجه قرار می‌گیرد. هم چنان به دلیل پایان یک بازی و سیاست قدرت‌ها کشوری که قبلا اهمیت بسزایی داشت به کشور فراموش شده تبدیل می‌شود.
قدرت‌ها برای رسیدن به اهداف شان دست به تبلیغات گسترده می‌زنند. دشمن‌های ساختگی، تهدید‌های واهی و ترس و وحشت بی‌مورد ایجاد می‌کنند. به اصطلاح از " کاه کوه می‌سازند". چنان پروپاگند وسیع براه می‌اندازند که نه تنها مردم عام بلکه حتی سیاست‌مداران و دولت‌مداران که از اصل قضیه خیر ندارند، نیز در اکثر موارد تحت تاثیر چنین تبلیغات قرار می‌گیرند. برای درک تغییرات در سیاست بین‌الملل نیاز است چند مثال بارز ذکر گردد:
مثال اول: سیاست مبارزه با تروریزم
امریکا بعد از 1991م، پس از سقوط کمونیزم توجه ویژه به خاورمیانه کرد. انرژی خاورمیانه هدف و استراتژی امریکا در منطقه بود. اما تاکتیک و دسایس امریکا چگونه بود؟ ترویج فضای ترس و ارعاب، کلان ساختن تهدید بنیاد گرایی، و اینکه افراطیت و تروریزم به سرخط خبرهای بین‌المللی تبدیل شد. انفجار، ترور و شکل‌گیری گروه‌های نظامی به میان آمد. تبلیغات گسترده از تهدید امنیتی امریکا و اروپا صورت گرفت، اسلام هراسی به مهمترین پروژه‌ی رسانه‌های محلی، منطقوی و بین‌المللی تبدیل شد.
افغانستان به بهانه‌ی مبدل شدن به لانه تروریزم، اشغال شد. عراق به بهانه‌ی داشتن سلاح کشتار جمعی مورد تهاجم قرار گرفت. سوریه به دلیل انقلاب جنبش‌های اسلامی و خطر سقوط نظام دست‌نشانده بشارالاسد مورد بمباران روسیه و غرب قرار گرفت. داعش در 2014 ظهور کرد و به برند وحشت، قتل و کشتار تبدیل شد.
این‌ها همه تاکتیک و دسایسی بود که امریکا زیر عنوان "مبارزه با تروریزم" که برای رسیدن به اهداف‌اش که همانا تامین انرژی و شکل دادن خاورمیانه بزرگ بود، روی دست گرفت. اما در این میان دیدیم که چگونه بسیاری از دولت‌های منطقه دست و پاچه شدند و ناآگاهانه تسلیم آجندای غرب شدند. چون سران سرزمین‌های اسلامی  فهم درستی از سیاست جهان ندارند و از درایت سیاسی برخوردار نیستند، نتوانستند اهداف پشت پرده این همه تبلیغات و دشمن‌تراشی‌ها و بزرگ‌نمایی‌ها را درک کنند و احمق‌ترین رهبرانِ استند که برمسند رهبری مسلمین تکیه زده‌اند.
اما از سال 2021 به این‌سُو به یکبارگی تهدید تروریزم فروکش کرد. دیگر تهدید افراطیت و بنیادگرایی سر زبان‌ها نیست و رسانه‌های بزرگ جهانی نه از داعش صحبت می‌کنند و نه از خطر طالبان و نه هم از انقلابیون سوریه. مگر چه شد که دنیایی اسلام گل و گل‌زار شد و نه ترسی از جانب آن متصور است و نه تهدیدی، نه تروریزمی در آن وجود دارد و نه افراطیتی.
چیزی که سبب این همه شد این است که امریکا به دلیل افزایش تولید انرژی در داخل امریکا احتیاجش به انرژی خاورمیانه کم شد و متوجه تحولات جدید جهانی شد که همانا مهار چین از پیشرفت‌های اقتصادی است که به احتمال زیاد تا سال 2030م اقتصاد چین از امریکا پیشی می‌گیرد. امریکا توجه‌اش را از دنیای اسلام به مهار چین و رقابت سیاسی و اقتصادی در منطقه اندوپسفیک متمرکز کرد. یعنی چرخش سیاست جهانی امریکا از خاورمیانه به مهار چین و تلسط بیشتر به منطقه اندوپسفیک، آن همه سروصدای خاورمیانه، تروریزم و تهدید امنیتی را از جانب جهان اسلام به باد فراموشی سپرد و اینک غوغای تایوان و اوکراین به سرخط رسانه‌های جهان مبدل گردیده است.
مثال دوم، فضا شدن استقلال طلبی‌ها پس از جنگ جهانی دوم: بعد از جنگ جهانی دوم امریکا ابر قدرت دنیا شد و جای انگلیس را در جهان احراز کرد. سیاست امریکا در جهان اسلام تصرف مستعمرات انگلیس بود؛ چون پس از سقوط خلافت عثمانی، سرزمین وسیع اسلامی در استعمار انگلیس قرار گرفته بود. تاکتیک، دسایس و استراتژی امریکا برای رسیدن به هدف و استعمار نمودن مستعمرات انگلیس چگونه بود؟ امریکا از تاکتیک تحریک و فضاسازی وطن‌پرستی و استقلال طلبی وارد قضیه شد. چنانچه می‌بینیم پس از جنگ جهانی دوم موجی از اعترضات وطن‌پرستی، استقلال خواهی و نشنلستی یا ملیت‌گرایی در جهان اسلام به وجود آمد. رسیدن هر کشور به استقلال ظاهری و جدا شدن هر سرزمین به اساس ملیت در حقیقت افتادن به دام امریکا بود. قسمی که در این زمان شاهد افتادن کشور های همچون مصر، عربستان، بحرین، کویت... از استعمار انگلیس به دامن امریکا هستیم.
اما درایت و درک سیاسی، سیاست‌مداران و مردم در چنین جو  و فضا چی بود؟ آیا آنها توانستند اهداف پشت پرده تبلیغات کر کننده امریکا برای رسیدن به استقلال را درک کنند؟ نه! آنها درک نکردند؛ بلکه در دام تاکتیک‌های امریکا قرار گرفته و زمینه را برای گسترش نفوذ امریکا در خاورمیانه مساعد ساختند. یعنی امریکا با فضاساختن استقلال طلبی، ملیت‌گرایی و آزادی توانست مستعمرات انگلیس را زیر نفوذ سیاسی خود بیاورد.
مثال سوم، اهمیت جنوب آسیا:  پس از جنگ جهانی دوم، شوروی قدرت دوم دنیا شد. رقابت تنگاتنگ میان دو قطب شوروی و امریکا به میان آمد. هریک از این قدرت‌ها برای تضعیف یا از بین بردن دیگری تلاش می‌ورزیدند. دو منطقه‌ی اروپای شرقی و جنوب آسیا به مناطق مهم و محور توجه این قدرت‌ها مبدل گردید. زیرا شوروی به اروپای شرقی مسلط شد و اروپا را تهدید می‌کرد و از طریق جنوب آسیا در تلاش رسیدن به آب‌های گرم بود. اما تاکتیک و دسایس شوروی و امریکا برای رسیدن به اهدف شان چه بود؟ افغانستان به شوروی اولویت پیدا کرد، حمایت همه‌جانبه و تمام عیار در عرصه‌های حکومت‌داری، نظامی، اقتصادی و بازسازی صورت گرفت. اروپای غربی به اولویت امریکا تبدیل شد و بزرگترین سازمان نظامی جهانی یعنی ناتو تولد شد. همچنان پاکستان به یک منطقه مهم تبدیل شد و مرکز توجه امریکا و غرب قرار گرفت.
اگر دقیق نگرسته شود دیده می‌شود که اهمیت افغانستان، پاکستان و اروپای شرقی نه به دلیل مهم بودن و نقش ذاتی‌شان در قضایایی جهانی بود؛ بلکه سیاست جهانی، این مناطق را به مرکز توجه قدرت‌ها قرار داده بود. بعد از ختم جنگ سرد و سقوط شوروی دیدیم که چگونه افغانستان به باد فراموشی سپرده شد، پاکستان از رفت و آمد غربی‌ها خالی شد، چک سلواکیا، کوزوو، لهستان... از مرکز توجه‌ها به حاشیه رفتند.
پس از 11 سپتامبر و در جنگ به اصطلاح تروریزم یکبار دیگر افغانستان مورد توجه غرب قرار گرفت و موقعیت پاکستان به جایگاه مهم بدل شد. توجه بین‌المللی، نشست‌های جهانی و کمک‌های نظامی به افغانستان سرازیر شد و پاکستان به عنوان تسهیل کننده و میانجی نقش به سزای پیدا کرد. اما اکنون با تغییر سیاست جهانی هم افغانستان به انزوا قرار گرفته و هم پاکستان از چشم غرب به خصوص امریکا افتاده است.
پس عدم درک سیاست‌ها و چرخش‌های اولویت‌های جهانی و قدرت‌ها سبب گمراهی و در گودال افتادن در دسایس و توطئه‌های اجنداهای جهانی می‌شود.
کشورهای عربی پس از سال‌های 1945م، به دلیلی در سیاست امریکا نقش محوری را پیدا نمودند تا دست انگلیس در این منطقه کوتاه‌تر گردد و نفوذ امریکا بیشتر گردد. همچنین بعد از سال 1991م، سرزمین نفت خیز جهان عرب به هدف تامین انرژی و تسلط شرکت‌های نفتی امریکا اهمیت بسزایی در سیاست خارجی امریکا پیدا کردند. دیدگاه امریکا برای تعقیب اهدافش در خاورمیانه و سرزمین‌های اسلامی، موقف و جایگاه این سرزمین‌ها را بلند برد و در محراق توجه تحولات جهانی قرار داد. امریکا برای حفظ سلطه‌اش در این منطقه حکام وابسته به خود را به اریکه قدرت رساند و فضاهای سازی را ایجاد می‌کرد تا این نفوذ تداوم یابد.
با درک واقعیت سیاست‌ جهانی و موقف قدرت‌ها و چرخش سیاست‌ها به این نتیجه می‌رسیم که نه پاکستان و نه عراق، نه یمن و نه مصر و در کل هیچ یک از سرزمین‎های اسلامی در تحولات جهانی نقش برجسته‌ی ندارند. چون این کشور ها نه بازیگران بین‌المللی اند و نه در نظم و در تدوین قوانین بین‌المللی سهم دارند؛ بلکه به عنوان ابزار و وسیله قدرت‌های بین المللی استفاده می‌شوند. سرزمین‌های اسلامی پس از فروپاشی خلافت عقمانی در سال 1924م، از قطار قدرت‌های تاثیر گذار پایین افتاده‌اند و از آن زمان به این‌سو به جز دنباله‌روی و استفاده ابزاری دیگر هیچ تاثیر و نقشی در تحولات جهانی ندارند.
اما در مورد افغانستان و جایگاهش در تحولات جهان باید گفت که این کشور در 100 سال اخیر هیچ نقش تعیین کننده‌ی در قضایای جهانی نداشته است، بلکه همواره منحیث ابزار در بازی‌های منطقوی و جهانی مورد سوء استفاده قرار گرفته است. طوری‌که افغانستان در قرن 19م، به دلیل رقابت انگلیس و روسیه به عنوان نقطه حایل اهمیت پیدا کرد. در قرن 20م، به دلیل رقابت شوروی و امریکا مهم شد و در قرن 21م، به سبب سیاست اسلام هراسی و "مبارزه با تروریزم" از سوی امریکا جایگاه پیدا کرد.
درک سیاسی و فهم اولویت‌های جهانی امر مهم در تثبیت جایگاه جهانی یک دولت یا سرزمین است. مردم و حُکام افغانستان در طول تاریخ از لحاظ افکار و اندیشه سیاسی بسیار عقب مانده‌اند و درک و فهم شان از اوضاع و قضایای سیاسی بسیار ضعیف می‌باشد. تاریخ افغانستان پُر است از پیروزی‌های نظامی و باخت‌ها و ناکامی‌های سیاسی.
چنانچه به موقف و سیاست حُکام فعلی نگریسته شود این انفعال سیاسی کاملا واضح می‌شود. همچنان بررسی دیدگاه‌ها و موقف حُکام قبلی و دنباله‌روی آن حُکام نقطه تایید به این موضوع است. امریکا پس از خروج از افغانستان توجه به چین و روسیه دارد. دیدش در قبال افغانستان بیشتر استوار بر این مسئله است که تهدیدی از سوی افغانستان به آن کشور متصور نباشد و نفوذ حداقلی سیاسی و استخباراتی در افغانستان داشته باشد. اما متاسفانه حاکمان فعلی افغانستان با عدم درک مناسب سیاست جهانی و تحولات بین‌المللی در صدد کسب مشروعیت سیاسی از امریکا می‌باشند. در حالیکه هفت ماه می‌شود که احکام اسلام معطل قرار گرفته، پروسه بیعت برای کسب مشروعیت به پیش نرفته و دولتی براساس عقیده اسلامی و قانون اساسی مبتنی بر شریعت حاکم نگشته است. برعکس برخی از تعهدات به غرب سپرده شده است. متاسفانه حکام فعلی در جستجوی برسمیت شناسی از سوی بلاد غرب می‌باشند. در حالیکه منبع مشروعیت تطبیق اسلام و گرفتن بیعت از مردم است. متاسفانه بدلیل عدم دید دقیق سیاسی از اوضاع جهان تعدادی از رهبران به این نظر اند که ما نباید اشتباهات دوره قبلی را تکرار کنیم، در سال‌های 1996م، در عدم رعایت قوانین بین‌المللی، 40 کشور برعلیه ما شد و اگر حالا از قوانین بین‌المللی در مقطع فعلی سرپیچی نماییم 80 کشور هجوم می‌آورند. حالانکه در مقطع فعلی امریکا و سایر کشورها حوصله لشکرکشی دوباره و روی دست گرفتن گزینه نظامی را در قبال افغانستان ندارند. پس حاکمان فعلی با خیال راحت می‌توانند پس از شکست اشغالگران، نظام اسلامی را رویکار آورند.
از سوی دیگر، جهان امروز جهان 1996 و 2001م، نیست. در سال 2001م، امریکا در تلاش یافتن چنین تهدید و آجندا بود و هر نوع تحرک اسلامی را سرکوب و حتی حرکت‌های به نام اسلام شکل می‌دادند تا به جنایات خود توجیه پیدا کنند. چنانچه داعش را به وجود آوردند. اما اکنون نه 80 کشور بلکه حتی امریکا هیچ دلچسپی به حضور گسترده نظامی در افغانستان ندارد؛ چون در استراتژی جدید امریکا، افغانستان به انزوا رفته و نمی‌خواهد تا خون هزاران سربازش و میلیاردها دالر را در این سرزمین به هدر دهد. پس درک شود که با تغییر روند جهانی، اهمیت افغانستان نیز دستخوش تغییرات شگرف شده است.
زمان که پیامبر صلی الله و علیه وسلم به پیامبری مبعوث شد، جهان به دو قطب فارس و روم تقسیم شده بود و جزیره العرب به اندازه بی‌تاثیر در قضایایی جهانی بود که حتی قدرت‌ها علاقمند تصرف این خطه نبودند. وقتی که پیامبر صلی الله و علیه وسلم اساس دولت اسلامی را در مدینه گذاشت، قوانین، محاکم، مفاهیم، ارزش‌ها و دیدگاه‌ها را به وجود آورده و عملی کرد، قدرت‌های جهانی را به چالش کشید و آنها را دعوت به پذیرش نظم جدید بین‌المللی کرد. در زمان کم دولت اسلامی به قدرت‌مندترین دولت جهانی تبدیل شد و به سرزمین بزرگ حاکمیت می‌کرد.
نقش دولت اسلامی در قضایایی جهانی تا سال 1924م، برجسته بود و در سیاست‌های بین‌المللی یک طرف قدرتمند قضیه محسوب می‌شد؛ اما زمانی‌که دولت اسلامی سقوط داده شد دیگر سرزمین‌های اسلامی هیچ نقش برازنده‌ای در تحولات بین‌المللی ندارند. بلکه بیشتر منحیث سرزمین‌های تابع و دست‌نشانده به کار خویش دوام می‌دهند و دنباله‌رو سیاست سایر قدرت‌ها می‌باشند.
بنابر این، آن‌چه مهم است تلاش برای احیای دولت اسلامی و وحدت میان مسلمانان است. در واقع، این دولت اسلامی است که نظم جهانی را چلنج کرده و به دنبال این یا آن قدرت قرار نمی‌گیرد؛ بلکه با داشتن دیدگاه و جهان‌بینی وسیع و جهان‌شمول، قوانین، احکام، ارزش‌ها و مفاهیم سالم، بشریت را در مسیر درست جهت داده و امت مسلمه را از ذلت و دنباله‌روی بیرون می‌کشد.






   ارسال نظر